شبکه افق - 8 مهر 1400

مرزبندی "چرخش ذلیلانه" با "نرمش قهرمانانه" ( مکتب "جهاد و مقاومت" تا ابد )

بمناسبت سالگرد "دفاع مقدس"_ نشست ( احیای "جهاد انبیائی" ع در عصر جدید) _ تابستان ۱۳۹۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم.

قطعنامه 598 در چنین ایام گرم مردادی بود. - این که همه‌تان خودتان را باد می‌زنید – در همین خوزستان شما شلمچه، کوشک زمان قطعنامه ما آن‌جا بودیم. کوشک حسینیه،‌ من یادم می‌آید که این‌قدر هوا گرم بود آن‌ها می‌گفتند نزدیک 50 درجه، ما هم که بچه مشهدیم اصلاً با گرما عادت نداشتیم زیر آفتاب عمودی بچه‌های ما واقعاً خشک شده بودند نمی‌توانستیم درست راه برویم تمام این لباس و گردن، همه نمک سفید. چند روزی آب نبود که بخواهیم دوش بگیریم، اصلاً دوش کجا بود؟ وان آنجا یک بشکه را بچه‌ها درونش را بریده بودند به شکل وان شده بود زیرش را روشن می‌کردند و داخل آن می‌رفتند بعد این پشه‌های خرکی که آن‌جا داشت طرف‌های جزیره مجنون و شلمچه، از روی پوتین می‌زد! آن زمان جنگ بود پشه‌ها جنگی بودند! یعنی واقعاً هوای داغ، بچه‌های لای پتو می‌رفتند که عرق بکنند ولی پشه‌ها آن‌ها را نزنند. باز هم می‌زدند. نمی‌‌دانم چطوری نفوذی داخل می‌آمدند این پشه‌هایش بود آن گرمایش بود که این کلاه‌خود که روی سر بود، که اگر روی سر نباشد کله‌ات می‌پخت باید می‌گذاشتیم چون یکسره خمپاره و ترکش هم می‌آمد، سنگری هم در کار نبود، زیر آفتاب، صبح، شب، مدام هم درگیری. بمباران شیمیایی منطقه شده، نیروی کمکی هم نیست که بیاید شما هم فقط کلاش داری و آرپی‌جی و بیشتر مهمات هم تمام شده است. آن طرف تانک و زرهی و هواپیما و هلی‌کوپتر، این طرف نیروی پیاده، شهید دو روز است که زیر آفتاب افتاده نمی‌توانند عقب ببرند. مجروح، جانباز تیر خورده، ترکش خورده، درد دارد، خونریزی دارد، نمی‌شود عقب برود. جنازه‌های دشمن که بچه‌هایمان را زدند افتادند کنارت هستند روز داغ، شب سرد! حالا شما خودتان بچه‌های خوزستان و اهواز هستید ولی به نظرم هوای آن بیابان‌ها با شهرها فرق می‌کند. گاهی این‌قدر سرد می‌شد، من یادم هست در یکی از این عملیات‌ها در جنوب، دیدم این‌قدر سرد است که دوتا جنازه بعثی کنارم کشیدم که لای این‌ها باد کمتر بخورم یعنی این‌ها شدند حفاظ ما برای گرما. یکی از بچه‌ها که از رفقای ما که طلبه بود که شهید شد شهید عباس ابراهیمی، ما غواص بودیم آن‌جا که رسیدیم خط را شکستیم آن هم سال 63، بعد لباس نداشتیم که بپوشیم نیروی کمکی هم قرار بود بیاید نیامد ما باید همین‌طور ادامه می‌دادیم 30 ساعت توی آب پارو زده بودیم لای نیزارهای هور، 30 ساعت پارو زدیم بعد رسیدیم جلوی دشمن، لباس‌های غواصی را پوشیدیم رفتیم توی آب. توی خواب خط را شکستیم! یادم هست من دقیقاً خواب بودم چون هر کاری می‌کردم بیدار بشوم نمی‌شد چون ما 30 ساعت یکسره، حتی توی گوشم محکم می‌زدم. آب‌های سرد توی صورتم می‌ریختم بیدار نمی‌شدم و تقریباً با چشم بسته بالا رفتیم! خط که شکست از همدیگر می‌پرسیدیم خط شکست؟ تمام شد؟ یا هنوز خواب هستیم؟ وضعیت شدیدی بود 70 ساعت بمباران شیمیایی، ‌مقاومت، خیلی وضع عجیبی بود. یکی از بچه‌ها مجروح بود دو – سه بار ترکش خورد پشت سر ما دو – سه کیلومتر باتلاق بود اصلاً نمی‌شد کسی را عقب برد. می‌گفتند اگر آن‌جا مجروح بشوید عقب نمی‌آیید دیگر بدانید هرکس دارد می‌رود دیگر برنمی‌گردد. بچه‌ها با این هدف که ما دیگر برنمی‌گردیم جلو رفتیم. یکی از بچه‌ها ترکش خورده بود 16- 17 سالش بود، سفید شده بود دهانش را می‌خواست باز کند گاهی زبانش را نمی‌توانست جمع کند من می‌گفتم این تا یکی دو ساعت دیگر شهید می‌شود. دو سه بار کنارش آمدم گفتم چیزی نیست تو را می‌برند عقب، الکی، همین‌طور برای این که به او روحیه بدهم. اصلاً کسی نبود، ما اصلاً توی محاصره نمی‌شد عقب برویم، نه جلو، نه عقب، گیر افتاده بودیم، 30 – 40 کیلومتر توی قلب عراق، شرق دجله. باز یکی دو ساعت درگیری بود فکر کردم شهید شده، آمدم دیدم نه، هنوز زنده است گفتم اخوی چیزی نیست صبر کن تو را می‌برند عقب! یک نگاهی به من کرد که مثل صدتا فحش بود. دفعه سوم که آمدم گفتم یک اشاره‌ای کرد که بیا ببینم تو چه می‌گویی؟ آمدم جلو، گوشم را آوردم پایین، گفتم الآن حتماً گریه می‌کند یا می‌گوید چقدر می‌گویی من را می‌برند عقب، خب ببرید عقب دیگر! توی ذهنم این‌ها بود. بعد یک مرتبه گفت که تو آقاجان خودت می‌خواهی بروی عقب، برو عقب، به من چه کار داری که مدام می‌گویی می‌روی عقب، کی خواست عقب برود، من اگر می‌خواستم بروم عقب، جلو نمی‌آمدم، چند دقیقه یک بار می‌آیی می‌گویی الآن تو را می‌برند عقب، کی خواست عقب برود؟ خودت برو عقب. این یک مورد.

مورد دیگری یکی از همین بچه‌ها 17- 18 ساله بود، من نمی‌دانستم از یک گردان دیگری بود. عرض کردم ما از سه طرف در محاصره بودیم پشت سر هم باتلاق بود، ایشان هی آر.پی.جی می‌زد من هم می‌زدم بعد که آن اواخر شد من دیدم تانک‌ها و زرهی‌پوش‌ها و هلی‌کوپترها بالای سر آمده ما هم فقط کلاش داریم. بعد به این دو – سه بار گفتم برادر، نمی‌دانم فامیلی‌ات چیست و از کدام گردانی؟ برو عقب این‌جا نایست بچه‌هایی که شهید و مجروح افتادند هیچ کس نمی‌تواند شماها را عقب ببرد اگر مجروح بشوی من نمی‌توانم عقب ببرمت، نه آب، نه غذا، خسته، صحنه شهادت رفقایمان را دیدیم، خودم هم یک ترکش کوچک خورده بودم ولی بعدش همان‌جا دوباره خودم سنگین مجروح شده بودم دو سه بار من به این گفتم که آقا برو عقب این‌جا نایست، مجروح شوی من نمی‌توانم شما را عقب ببرم. عقب یعنی 300- 400 متر عقب‌تر که امن است اصلاً محل نمی‌گذاشت گفت شما به من چه کار داری، من نامرد نیستیم می‌خواهی ببر می‌خواهی نبر من به تو کاری ندارم. من همین‌طور توی حال و هوای درگیری بودم خمپاره کنار ما خورد رفتم بالا افتادم زمین گیج و بوی باروت، یک کم گذشت تا من هنگ کرده بودم دوباره وضعیت عادی پیدا کردم دنبال این گشتم دیدم این کنار من به حال سجده افتاده، خودم را کنارش رساندم که صدایش کنم دیدم که سر تیر شهید شده است. بادگیری سبزی تنش بود پاره شده و از توی آن دارد دود بیرون می‌آید، عینکش هم شکسته، و به حال سجده افتاده و همان لحظه شهید شده است. او را بوسیدم 30- 40 متر این‌طرف‌تر چون آن‌جا تند تند خمپاره می‌خورد که آن‌جا مجروح شدم.

حالا مقصود این است که یک چنین بچه‌هایی که با یقین به مرگ جلو می‌آمدند نه این که احتمال به شهادت بدهند بلکه یقین به شهادت داشتند اخوی خود ما 18 سالش بود شهید شد غواص بود وقتی کربلای 4 می‌خواست جلو برود خیّن جزیره بوآورین، در یک عملیات دیگر کربلای 4 من مجروح شدم او شهید شد. به او گفتم حمید امشب چه می‌شود؟ گفت امشب من که قطعاً شهید می‌شوم 18 سالش بود گفت امشب ما را می‌زنند ولی انشاءالله بچه‌هایی که پشت سر ما بیایند جزیره را می‌گیرند! ما خط را می‌شکنیم ما شهید می‌شویم ولی پشت سر ما بیایند جزیره را می‌گیرند. به همین راحتی. بعد هم که می‌خواست جلو برود گفت آیه و حدیثی راجع به شهید و شهادت برایم بگو که لحظه آخر توی ذهنم باشد من یک حدیثی از پیامبر(ص) گفتم بعد به شوخی گفت این از آن حدیث‌هایی نیست که شما آخوندها برای شب حمله ساختید؟ گفتم جمله پیامبر است که به امیرالمؤمنین فرمودند که همه گناهان شهید بخشیده می‌شود. بچه 18 ساله که واقعاً پاک بود گناهش کجا بود؟ گفت این را واقعاً پیامبر گفتند؟ گفتم بله، یک نفسی کشید و گفت خب همین بس است. من موقع خداحافظی یک کم گریه‌ام گرفت چون یقین داشتم او امشب شهید می‌شود، اخوی دیگرم که همیشه در جبهه‌ها بود او خواب دیده بود که این شهید می‌شود گفتم حسین خواب دیده تو شهید می‌شوی، گفت خودم هم خواب دیدم که امشب شهید می‌شوم ولی من به او نگفتم که من هم خواب دیدم تو امشب شهید می‌شوی. یعنی ما سه‌تا برادر، سه تایی یک خواب را دیدیم و ایشان همان شب شهید شد. مفقود شد، البته سال‌ها بعد استخوان‌هایش را آوردند. حالا بچه 18 ساله که تا دو سال قبل این می‌ترسید توی حیاط دستشویی برود، می‌رفت آن اخوی دیگر ما را صدا می‌کرد که بیاید توی ایوان چراغ‌ها را روشن می‌کرد می‌گفت با من حرف بزن! امام و انقلاب، اسلام و مکتب این بچه‌ها را این‌طوری تربیت کرد. آمد رفت آموزش غواصی با پارتی بازی، رفت توی بچه‌های اطلاعات عملیات، غواص و خط‌شکن و اولین ستون غواص‌های لشکر بود که باید خط را می‌شکست که این باید نارنجک توی سنگر نیروهای دشمن می‌انداخت. او آن شب شهید شد مفقود شد، بعد فرمانده‌اش که الآن هست از بچه‌های سپاه بود الآن بازنشسته شده و جانباز هم هست، گفت فلانی این اخوی شما و این بچه‌ها همه سن‌های 17، 18، 16، 19، 20 ساله بودند پیرشان 24- 25 ساله بودند. گفت ما توی باتلاق‌ها داشتیم سمت دشمن می‌رفتیم مسخره بازی درمی‌آوردند، جوک می‌گفتند، شوخی می‌کردند که چند بار خندیدند، که گفتم برادرها، آقا، این‌جا دشمن است، کمین است، ‌صدا را می‌فهمد می‌زند همه را لت و پار می‌کند هنوز به دشمن نرسیدیم همه را می‌زند بعد اخوی تو می‌گفت عجب راست می‌گویی! واقعاً! مسخره می‌کردند، بعد می‌گفت گفتم بله راست می‌گویم می‌شنوند، می‌گفت ببخشید چشم. می‌گفت باز 5 دقیقه بعد می‌دیدم این‌ها دارند می‌خندند! برگشتم می‌گویم برادر این‌طوری نکن، باز می‌گفتند چشم. بعد دفعه سوم برگشتم دیدم دارند می‌خندند اصلاً محل نمی‌گذارند مسخره می‌کنند، بعد آمدند به فرمانده‌شان گفتند آقا اگر تو می‌ترسی برو عقب ما خودمان می‌رویم! ما می‌خواهیم بخندیم و شهید شویم، اگر تو می‌ترسی برو عقب. می‌گفت دیدم اصلاً حریف این‌ها نمی‌شوم. خب این‌ها را چه کسی تربیت کرد؟ این آدمی که توی حیاط دستشویی نمی‌رفت آمده جلو... می‌گفت خط را که شکستند یک نارنجک توی سنگر کمین انداخت و بعد به ما گفتند خط 3 و 4 نشکسته، عملیات کربلای 4 لو رفته بود توی عمق جزیره نروید، دم ساحل باشید احتمالاً باید عقب برگردیم، بعد می‌گفت این‌ها 5- 6 نفر بودند ما که آمدیم خط را شکستیم عقب برنمی‌گردیم ما می‌زنیم سمت راست و چپ می‌رویم، سمت جاده را باز می‌کنیم آن‌هایی که نتوانستند خط را بشکنند ما از پشت ضربه می‌زنیم که آن‌ها بیایند، گفت دیدم سه – چهار بار رفتند و برگشتند دفعه آخر که آمد دیدم پایش می‌لنگد ترکش خورده، صورتش هم خونی است، می‌گوید نارنجک دارید به من بدهید؟ گفتم صورتت خونی است؟ گفت نه جزئی است چیزی نیست – من دارم عین نقل آن را می‌گویم – می‌گفت یک نارنجکی داشتیم به او دادیم، به او گفتم نرو، برگرد عقب، مثل این که عملیات لو رفته، گفت نه، ما الآن می‌رویم جاده را باز می‌کنیم، گفت تا این چند نفر رفتند، پشت سرشان نیروهای دشمن، ماشین ماشین نیرو پیاده کرد و بست. ما دیدیم آن‌ها در محاصره افتادند من هم توی آب زدیم و عقب برگشتیم که دیگر از آن‌ها خبری نشد.

من عرضم را با این عبارات امام(ره) ختم می‌کنم. بعد اگر سؤالی دارید بفرمایید.

این بخش را گوش کنید خیلی دقت کنید مهم است. برای شناخت مکتب امام(ره). جنگ تمام شده، امام می‌گوید که انقلاب تمام نشده است، نبرد تمام نشده است، تهدیدها و خطرها تمام نشده است، آماده باشید برای تجاوزهای آینده احتمالی یا قطعی دشمن چه در این جنگ چه در موارد دیگر. ما تاکتیکی قطعنامه را قبول نکردیم ولی برای جنگ آماده باشید در هر شرایطی بنیة دفاعی کشور باید در بهترین وضعیت باشد. این یک اصل. چون بعضی‌ها گفتند جنگ تمام شد بدهید برود! امام(ره) بعد از جنگ گفت که کارخانه‌های بزرگ را زیر زمین بسازید چون دشمنان ما هیچ وقت آدم نمی‌شوند، همیشه احتمال بدهید که دوباره طور دیگری به ما حمله کنند، کارخانه‌های بزرگ و چیزهایی که می‌سازید زیر زمین بسازید که نتوانند بمباران کنند. یعنی این کشوری که می‌خواهد آزاد و مستقل باشد همیشه تهدید می‌شود، دشمن دارد چون شما اسپارتاکوسی هستید که زنجیرها را پاره کردید و می‌خواهید بقیه برده‌ها را هم آزاد کنید، می‌خواهید صدور انقلاب کنید، نمی‌گذارند که تو راحت قسر دربروی، تا همین الآن می‌بینید چقدر ادامه دارد هنوز تحریم هست، هنوز هواپیمایش می‌آید، هنوز کشتی ناو جنگی‌اش می‌آید، هنوز عین همان موقع است. برای این که این انقلاب به ملت‌های دیگر پیام داد که همه ترکیب جهان اسلام عوض شد و بقیه‌اش هم دارد عوض می‌شود. این یک اصل. کسانی می‌گویند بنیه دفاعی مهم است، امام(ره) بعد از پایان جنگ می‌گوید در هر شرایطی باید بنیه دفاعی کشور در بهترین وضعیت باشد. شما ابعاد کینه و قساوت و عداوت دشمنان خدا و خودتان را دیدید، دیدید که چقدر این‌ها وحشی هستند، این‌ها بمب شیمیایی می‌زنند و همه این‌ها علیه ملت ما همدست شدند و توی خانه‌های مردم موشک می‌زنند، این‌ها مرد جنگ نیستند این‌ها جنایت و خیانت می‌کنند با یک چنین جانورانی روبرو هستید با قدرت، باید قدرت نظامی‌مان را دائم، ماه به ماه و سال به سال قوی کنیم. شما می‌دانید که اگر همین موشک‌ها و این هواپیماها و این قدرت‌ها نبود و از آن مهم‌تر ایمان روح مقاومت جهاد و بسیجی نبود تا به حال صد بار به ایران حمله کرده بودند. این کاری که با عراق و افغانستان و سودان و سوریه و یمن و لیبی کردند هزار بار با ایران می‌کردند چرا جرأت نمی‌کنند به ایران حمله کنند؟ برای این که 8 سال مقاومت را دیدند بعد هم حالا این موشک‌ها و سلاح‌ها را دارند می‌بینند و می‌گویند این ملت با بقیه ملت‌ها فرق می‌کند. امام(ره) می‌گوید از همین الآن بدانید جنگ تمام شد معنی‌اش این نیست که صلح قطعی شد، شما دائم در تهدید هستید مگر این که تسلیم شوید به ارباب‌ها بگویید دوباره برگردید ما نوکر شما هستیم اگر می‌خواهید آزاد و مستقل باشید همیشه باید آماده باشید یک عده‌ای وقتی ما می‌گفتیم می‌گفتند جنگ تا کی؟ حالا صلح کنیم. ما قطعنامه را قبول کردیم که صلح بشود یک مرتبه این‌ها جنگجو شدند و می‌گویند چرا دارید جنگ را تمام می‌کنید؟ از این چیزها بود. چنانکه قرآن هم می‌فرماید که در مکه، عده‌ای از مسلمان‌ها انقلابی و دوآتیشه بودند می‌گفتند چرا آیات جهاد نازل نمی‌شود که جهاد برویم؟ تا کی آن‌ها یکطرفه بزنند ما بخوریم و نگاه کنیم! پیامبر(ص) می‌فرمود خداوند اجازه جهاد ندادند فعلاً ما یکطرفه می‌خوریم و مقاومت می‌کنیم باید هسته‌های اصلی امت تشکیل بشود بعد در مدینه که رفتند، هجرت کردند، آیات جهاد آمد، قرآن می‌فرماید همین‌ها از ترس چشم‌هایشان گشاد می‌شد و می‌گفتند که ای بابا، بگذار یک نفسی بکشیم ما می‌خواهیم زندگی کنیم! قرآن می‌گوید چطوری است که شما زمانی که وظیفه تحمل و مقاومت و نجنگیدن است جنگ‌طلب و انقلابی هستید وقتی که حکم جهاد می‌آید یک مرتبه صلح طلب می‌شوید مریض هستید! زمان جنگ ما هم همین‌طوری بود. در آن 8 سال مقاومت، یک عده‌ای می‌گفتند آقا بس است جنگ! جنگ جنگ کو پیروزی؟ بس است دیگر، تا کی فلان، حالا خودشان اصلاً در جبهه نبودند. یک عده دیگری می‌جنگیدند یک عده دیگری خسته می‌شدند! بعد که امام قضیه صلح و قطعنامه پیش آمد یک مرتبه انقلابی شدند یعنی چی صلح و سازش ممنوع است، خیانت است باید جنگ را تا پیروزی ادامه بدهیم! امام(ره) می‌گوید خیلی جالب است کسانی که تا دیروز در برابر نظام جبهه‌گیری می‌کردند فقط به خاطر سقوط جمهوری اسلامی فقط به ظاهر می‌گفتند صلح‌طلبی می‌کردند که ما در برابر ظلم تسلیم بشویم امروز با همان هدف یک جور دیگری فریب می‌دهند. کسانی که تا دیروز زیر نقاب دروغین صلح خنجرشان را از پشت به این ملت فرو کرده بودند حالا یک مرتبه که قرار شده صلح انجام بدهیم یک مرتبه طرفدار جنگ شدند و یک عده ملی‌گرای بی‌فرهنگ هم برای این که خون این شهدا و ارزش جهاد و مقاومت 8 ساله این ملت را نابود کنند عزت و افتخار مردم را زیر پا بگذارند با تبلیغات مسموم‌شان شروع کردند که ما گفتیم اصلاً نباید بجنگید جنگ را همان اول تمام کنید، حالا چرا دارید جنگ را تمام می‌کنید جنگ را ادامه بدهید. امام(ره) گفت ملت با بصیرت و هوشیاری جواب این فتنه‌ها را خواهد داد. البته امام افکار عمومی را فریب نداد نگفت که بله ما همین کاری را که می‌خواستیم شد. امام گفت ما دوتا وظیفه داشتیم یکی این که اشغالگر را از کشور بیرون کنیم خاک کشور را آزاد کنیم، کردیم. پیروزی بزرگ است. دوم این که می‌خواستیم عراق را هم آزاد کنیم و صدام را آزاد کنیم این کار فعلاً‌ نشده است البته بعداً شد. لذا امام می‌گوید من صریح گفتم باز هم می‌گویم قبول قطعنامه برای من مثل زهر بود، ولی من دنبال رضایت خودم نیستم نمی‌خواهم ثابت کنم که باید حرف من محقق شود! من دنبال رضایت خداوند و مصالح ملت هستم و کسی هم نمی‌تواند به ما قطعنامه را تحمیل کند ما با مشورت مسئولینی که به آن‌ها اعتماد دارم به این نتیجه رسیدم هیچ کس از بیرون به ما چیزی را تحمیل نکرده و نمی‌تواند بکند. یعنی فکر نکنید این صلح، به معنای سازش و تسلیم است، خیر؛ ادامه انقلاب و مبارزه است سرمان محکم و بالا و انقلابی هستیم. بعد گفت که حواس‌تان مدام به این خانواده‌های شهدا، جانبازان و مفقودان باشد که این‌ها در برابر ایثاری که خودشان و بچه‌هایشان کردند فقط برای خدا بود فقط خواستند به کمال برسند و رشد کنند هیچ کدام صحبت از رفاه و مادیات به زبان نیاوردند اصلاً احمق است کسی که بچه‌اش را برای رفاه به کشتن بدهد. یعنی بگوید ما کشته می‌شویم برای آسفالت، برای آب، برای برق. کسی که این‌گونه فکر کند و برای این چیزها خودش و بچه‌اش را به کشتن بدهد مشکل عقلی دارد. البته دولت وظیفه دارد همه این کارها را بکند اما این‌ها بچه‌شان را برای خدا و رسیدن به کمال دادند هیچ کدام نگفتند ما بچه‌مان را به جبهه می‌رسیم برای این که به ما به لحاظ رفاه و مادیات به امکاناتی برسیم. اصلاً شأن و همت‌شان از این حرف‌ها بالاتر بود ولی شما مسئولین وظیفه دارید مشکلات این‌ها را و همه مردم و محرومین را، مشکلات مادی و معنوی‌شان را باید حل کنید تمام ذوق و استعداد و خلاقیت و توان‌تان را به کار ببرید، امور مادی مردم، امور معنوی‌شان، امور فرهنگی و ارزشی‌شان، بهداشت‌شان، حمل و نقل‌شان، مسکن‌شان، ازدواج‌شان، آموزش‌شان، همه این‌ها را باید تلاش کنید در هرچه بهتر و بهتر بشود و خدمت بی‌دریغ و بی‌شائبه و بی‌منت باید بکنید. خدمت با منت نه. که ما این کارها را کردیم، گزارش بدهید اما منت هرگز. به مردم منت نگذارید هرچه که هست محصول خون این شهداست و خانواده‌هایشان و ایثارگران است و خیلی از این‌ها به خاطر مناعت طبع و بزرگواری‌شان با این که بسیاری‌شان از طبقات متوسط به پایین و محروم هستند و مشکلات زیادی در زندگی‌شان دارند ولی حتی یک بار خیلی از این‌ها به مسئولین مراجعه نکردند یا در حد اقل و ضرورت مراجعه کردند گاهی پول درِ خانة آن‌ها بردند که باید بدهند همه جای دنیا می‌دهند، باید هم بدهند و این‌ها قبول نکردند، آن‌ها هم که قبول کردند با حداقلی و با شرمندگی قبول کردند با این که آن‌ها باید سرشان را بالا بگیرند ما شرمنده‌ایم، ملت باید پیش شما شرمنده باشند، اکثر این‌ها از طبقات محروم و کم‌درآمد بودند مرفهین و ثروتمندان کمتر برای انقلاب دل سوزاندند ولی شما باید قدردان زحمات این‌ها باشید و در امتیازات اجتماعی، امتیازات اقتصادی، امتیازات فرهنگی بدهید به خانواده‌های کسانی که ایثارگری کردند، شهید دادند، جانباز دادند، اسیر شدند، مفقود شدند، بچه‌هایشان، خانم‌شان، مادرشان، از این به بعد باید تا آخر تمام مشکلات را تحمل کند. به این‌ها باید رسیدگی ویژه بشود. اسم این رانت نیست، این‌ها حق این‌هاست برای این که بخشی از عقب ماندگی مادی‌شان جبران شود و الا در معنویت که جلوتر از همه هستند. به مردم گفت مردم شریف ایران من تک تک شما را فرزند خودم می‌دانم همه‌تان می‌دانید که من عاشق شما هستم من به شما مردم به تک‌تک‌تان عشق می‌ورزم و شما را می‌شناسم شما هم من را می‌شناسید ما مثل حکومت‌های دیگر نیستیم که حکومت و مردم همدیگر را نمی‌شناسند. من و شما خوب همدیگر را می‌شناسیم آن چیزی که در این لحظه باعث شد تصمیم بگیرم و جنگ را تمام کنم احساس وظیفه و تکلیف بود نه ترس بود نه با کینه جنگیدیم و نه با ترس صلح کردیم. هردویش را به شرایط نگاه کردیم که چه چیزی به صلاح این امت و به صلاح این ارزش‌های انقلابی است با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگیم برای انقلاب و جامعه و مردم این تصمیم را می‌گیرم اگر آبرویی داشتم با خدا معامله کردم و شما می‌دانید من تلاش کردم راحتی خودم را هیچ وقت مقدم نکنم نه بر رضایت خدا و نه بر راحتی شما. برای من رضایت خدا و راحتی شما مردم همیشه معیار بوده است نه راحتی خودم. اگر خودم بودم دلم می‌خواست هنوز هم بجنگیم منتهی بمباران شیمیایی شهرها شروع شد آمریکا و غرب وارد جنگ شدند هواپیمای مسافربری ما را زدند جنگ در خلیج فارس شروع شد وضعیت تحریم‌ها تشدید شده بود و مسائل متعدد که امام(ره) احساس کرد که ما در حد توان می‌جنگیم و اگر هم صلح می‌کنیم به عنوان یک تکنیک است، عقب‌نشینی تاکتیکی، شکست نیست تسلیم هم نیست همان نرمش قهرمانانه است. فرق آن با سازش ذلیلانه این است که سازش ذلیلانه دیگر جلو نمی‌روی می‌ایستی حرف‌هایت را پس می‌گیری یا ترمز می‌کنی یا عقب برمی‌گردی، اما چرخش ذلیلانه این‌طوری است اما نرمش قهرمانانه این است مثل کوهنوردی که بالا می‌رود یک جا می‌ایستد به یک صخره یا دره که می‌رسد می‌بیند یک کمی باید از آن بغل پایین بیاید و دوباره بالا برود اسم این بازگشت نیست این دور زدن کوه است و باز دوباره باید بالا بروی. فرقش این است. امام(ره) که قطعنامه صلح را قبول کرد نگفت که ما حرف‌هایمان را پس گرفتیم در این پیام قطعنامه از همیشه انقلابی‌تر و تندتر حرف زد. حکم اعدام سلمان رشدی را هم داد که دیگر به پیامبر و همسران پیامبر و اصحاب پیامبر توهین نکند، چون انگلیسی شدی حق داری هر غلطی بکنی؟ ارباب ما هستید؟ آن‌جا پیام صدور انقلاب را داد گفت فرزندان عزیزم کینه‌های انقلابی‌تان را حفظ کنید، کمربندهایتان را محکم ببندید هیچی عوض نشده است. اسم این نرمش قهرمانانه است.

امام حسن(ع) با معاویه پیمان بستند بعد از مبارزه دست کشید؟ حمایت کرد؟ تأیید کرد؟ به مشروعیت شناخت یا نه؟ مبارزه را ادامه داد منتهی گفت با حفظ حکومت دیگر نمی‌شود مبارزه را ادامه داد، بدون حکومت مبارزه را ادامه می‌دهیم تا دوباره حکومت را پس بگیریم. امام(ره) می‌گوید که کلاه شما را نمی‌خواهم بردارم، تا این لحظه احساس کردیم که وظیفه ما تشخیصی بود با این امکانات می‌توانیم از این لحظه شرایط عوض شده وظیفه ما این است که جنگ را حاضریم تمام کنیم اما اجازه به رسمیت شناختن ظلم و تجاوز را نمی‌دهیم نهضت ادامه دارد و بعد گفت که خدایا تو می‌دانی که ما سر سازش با کفر را نداریم. یعنی قطعنامه صلح سازش با کفر نیست، این مثل صلح حدیبیه پیامبر(ص) با مشرکین است که بلافاصله بعد از آن فتح مکه اتفاق افتاد. اگر آن سازش و تسلیم بود این‌ها باید مدینه برمی‌گشتند مکه دیگر فتح نمی‌شد خداوندا تو می‌دانی که ما سر سازش با کفر را نداریم خداوندا تو می‌دانی که استکبار آمریکای جهانخوار گل‌های باغ رسالتت را پرپر کردند خدایا در جهان ظلم و ستم و بیداد همه تکیه‌گاه ما تویی، ما تنهای تنهاییم. تمام شرق و غرب همه رژیم‌های فاسد همه علیه ما هستند همه پشت صدام ایستادند. خداوندا در جهان ظلم و ستم و بیداد همه تکیه‌گاه ما تویی و ما تنها تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم. خدایا غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم نه این که خواستیم و نتوانستیم ما اصلاً به غیر از تو کاری نداریم. ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی. خداوندا تلخی این روزها را که مجبور شدیم با صدام صلح کنیم، به شیرینی فرج حضرت بقیه‌الله و رسیدن به خودت، یعنی مرگ، شهادت، جبران کن. بعد رو به بچه‌های جنگ و انقلاب کرد، بچه‌هایی که 8 سال فداکاری کردند بدن‌هایشان پر از ترکش، امام که قطعنامه را قبول کرد، ما در منطقه بودیم گریه می‌کردند و خاک روی سرشان می‌ریختند و می‌گفتند ما جام زهر را دست امام دادیم! امام رو به این بچه‌ها کرد و گفت فرزندان انقلابی‌ام، ای کسانی که لحظه‌ای حاضر نیستید از غرور مقدس‌تان دست بردارید، شما بدانید و می‌دانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می‌گذرد. می‌گوید عاشق خدمت به شما هستم، من نوکر شما هستم. می‌دانم که به شما سخت می‌گذرد ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی‌گذرد؟ می‌دانم که شهادت شیرین‌تر از عسل پیش شماست ولی مگر برای این خادم‌تان این‌گونه نیست؟

من هم عاشق شهادت بودم من هم دلم می‌خواست شهید می‌شدم بمبی موشکی توی سر ما می‌خورد و ما هم شهید می‌شدیم. ما در خواب شب‌مان نمی‌دیدیم که بتوانیم به نجف و کربلا برویم. راهپیمایی 20 میلیونی راه می‌افتد و توی گینس ثبت می‌کنند بزرگترین راهپیمایی تاریخ بشر. میلیون‌ها ایرانی و غیر ایرانی، حتی غیر شیعه، حتی غیر مسلمان، حتی بی‌دین. ما اربعین رفتیم کمونیست از آمریکای جنوبی به راهپیمایی اربعین آمده بود. کشیش مسیحی آمده بود، بودایی آمده، زرتشتی بود، هندی بود، یهودی بود، مسیحی که تعداد زیادی بودند، همه دارند به سمت حسین می‌روند و شیعه حسین دارد رهبر جهان می‌شود و رهبر انقلابیون جهان شده است. این سفر اربعین رفته بودم با یکی از رفقای زمان جنگ او را آن‌جا دیدم گفتم باور می‌کردی یک چنین روزی را زنده باشیم و ما ببینیم؟ یادت هست در عملیات‌ها برای هر صد قدم جلو برویم بچه‌ها به خاک و خون می‌افتادند و شهید می‌‌شدند، افتاده بود وقتی بالای سرشان می‌رفتیم می‌گفت رفتید کربلا سلام ما را به اباعبدالله برسانید بگویید ما داشتیم می‌آمدیم ولی نرسیدیم و بین راه ماندیم. یادت هست این بچه‌ها به ما چه می‌گفتند، یک چنین روزی را باور می‌کردی که 20 میلیون جمعیت بیاید این عراقی‌ها این‌طور پذیرایی بیایند اینقدر برادرانه خدمت کنند. چه کسی باور می‌کرد؟ اصلاً باور می‌کردی که بچه‌های انقلابی توی عراق صدام را اعدام کنند. باور می‌کردی که آمریکا را بچه‌های انقلاب اسلامی ایران و عراق، او را از عراق بیرون کنند؟ باور می‌کردی که یمن این‌طوری بشود؟ فلسطین این‌جور، لبنان این‌جور، افغانستان این‌جور. عراق این‌جور، سوریه این‌جور. اصلاً تصور این را می‌کردی که نخست وزیر اسرائیل بگوید ایران ما را محاصره کرده، قرار بود ما او را محاصره کنیم حالا این‌ها آمدند ما را محاصره کردند. باور می‌کردی 600تا موشک توی یک روز توی شهرهای اسرائیل بخورد که نخست‌وزیر و دولت‌شان توی زیرزمین بروند دولت تشکیل بدهند؟ باور می‌کردید که انگلیس نفتکش ما را بگیرد بعد بچه‌ها بروند نفتکش او را بگیرند بعد بگوید جان ما ول کن تا ول کنم! این‌ها می‌گویند نه تو اول باید ول کنی، دو هفته هم بگذرد، بعد ما ول می‌کنیم چون تو هفته زودتر ول گرفتی! باور می‌کردید که هواپیمای آمریکایی را بزنیم؟ بعد رئیس جمهور آمریکا تشکر کند که خیلی ممنون که آن هواپیمای دیگرمان را نزدید! ترامپ تشکر کرد که آن یکی را نزدید. این‌ها یعنی چه؟ این‌ها اربابان ما بودند. 42 سال پیش که شماها نبودید 70- 80 هزار آمریکایی و انگلیسی در این کشور، همه چیز باید از این‌ها اجازه می‌گرفتند دست ناموس مردم را می‌گرفتند می‌بردند. دست دخترهای ایرانی را، هیچ کس جرأت نداشت حرف بزند. بچه‌ها اشک می‌ریختند که امام(ره) می‌گفت مگر پدر پیرتان تشنه شهادت نبود؟ می‌دانم به شما سخت می‌گذرد ولی تحمل کنید که خدا با صابران است بغض و کینه انقلابی‌تان را در سینه نگه دارید با غضب و خشم به دشمنان‌تان بنگرید نه تسلیم. خشم؛ و بدانید که پیروزی از آنِ شماست. بعد هم گفت فکر نکنید کلاه من را برداشتند من در جریان امور جنگ و مسئولین نیستم، نه؛ این مسئولین ممکن است ضعف‌هایی نشان داده باشند و به وظیفه‌شان درست عمل نکرده باشند اما خائن و دروغگو نیستند برای این‌ها هم این پیشنهاد خیلی ناگوار و سخت بود انشاءالله از خدا می‌خواهیم که همه ما را به ادامه مبارزه و نهضت موفق کند و ادامه خلقت به خلق و کسب رضایت خداوند. این بخشی از تعابیر امام(ره) و مکتب امام در سه محور بود که خدمت شما عرض کردم.

یکی از حضار: در مورد سبک زندگی و ساده‌زیستی حضرت علی(ع) صحبت کردید یک سؤال در این باره دارم این که اگر می‌شود بنیادی برایمان توضیح دهید که بذر این فساد و اشرافیگری داخل مملکت چطوری ریخته شده است؟ یعنی یک جوری شده که این بنیادی و جریان است. یک عده‌ای هستند که کاملاً پشت سر هم هستند یعنی نمی‌شود گفت بله درست است بی‌نهایت‌طلبی و اسلامی‌گری باشد یک عده می‌کنند یک عده نمی‌کنند، این از این گذشته و یک حالت جریان پیدا کرده، می‌خواهم ببینم بنیان این‌ها چگونه بوده و چگونه می‌شود با این‌ها مقابله کرد؟

جواب استاد: سه تا نکته در صحبت شما هست یک اتفاق خاص در شهر شما افتاده و چون من اطلاع و اشراف ندارم طبیعتاً من اظهار نظر نمی‌توانم بکنم نه له، نه علیه. نمی‌توانم که چه بوده است؟ ولی نکته دوم این که چرا، بعضی جاها می‌دانیم که قطعاً اتفاقاتی این‌طوری افتاده است یعنی این‌طوری که شما می‌گویید در شهرهای دیگر و شهر شما را کاری ندارم، من مصداق را اطلاع ندارم. یک وقت کلاً می‌پرسید چرا در یک جاهایی بی‌عدالتی هست؟ و سوم این که می‌پرسید چه باید کرد؟ مورد اول که مصداق است عرض کردم که من باید اشراف داشته باشم که بتوانم اظهار نظر کنم. مورد دوم که اساساً چرا چنین مواردی هست؟ بخشی‌اش را خود شما گفتید ولی مهم این است که سیستم نباید حمایت کند از چیزی که ظلم بیّن باشد. اما یک وقت ظلم بیّن نیست، اختلافی است، بحث حقوقی است، خب آن‌جا طبیعتاً نهادهای قانونی باید داوری کنند مگر این که بگویید آن نهاد و آن شخص هم در آن نهاد فاسد است خب این را باید اثبات کنیم و الا هر کسی سر هر حکمی می‌شود بگوید این‌ها فاسدند و هیچ کس هیچ چیز را قبول نکند. ضمن این که من می‌پذیرم که بعضی قضاوت‌ها فساد است به همین دلیل که 80تا قاضی را رئیس قوه قضائیه گفتند در همین مدت اخیر گرفتند و عزل کردند، خب پس این‌طوری نیست که همه آدم‌های صالحی هستند.

یک بخش هم فکر نکنید که این‌ها استثنایی است، من در صحبت‌هایم اشاره کردم در صدر اسلام شما کسانی دارید که سوابق خیلی درخشان دارند که این‌ها وقتی که آخرهای کار با علی(ع) بیعت نکردند یا حتی درافتادند و وقتی از دنیا رفتند به اندازه گردن شتر، طلاهایی بود که برای بچه‌هایشان به ارث گذاشته بودند! در حالی که یک دسته از اصحاب هم شما دارید مثل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، و امثال این‌ها که این‌ها تا آخر زاهد و پاک بودند. اصحاب، دو – سه تیپ شدند، همه که مثل هم نبودند. آن‌ها بعد با امیرالمؤمنین هم جنگیدند یا اگر هم نجنگیدند گفتند بین علی و معاویه ما بی‌طرف هستیم! جالب است بعضی از همین‌ها را بعداً معاویه کشت و مسموم‌شان کرد مثل سعد ابن ابی‌وقاص که بی‌طرف بود. عبدالرحمن بن عوف، این‌هایی که می‌گویم در منابع برادران اهل سنت است که چقدر طلا، کنیز. اما این که چه باید کرد؟ اولاّ شما باید موضوع را درست احراز کنید، یک وقت نکند که اشتباهی کنار ظالم قرار بگیریم به جای مظلوم. نکند زود قضاوت کنیم، اطلاعات ناقص باشد، همه چیز را اشراف نداشته باشیم. قضاوت ما باید عادلانه، مطلعانه و درست و قابل دفاع باشد. دوم اگر یقین داریم که این اتفاق دقیقاً همین‌طور است و ظلمی واقع شده باید هم به مسئولین قانونی در سه قوه بگوییم و شکایت کنیم و قضاوت کنیم قبل از آن هم پیش همان افراد برویم و صحبت کنیم ببینیم چه جوابی می‌دهند؟ یک وقت می‌بینید جوابی بدهند که قانع شوید ولی اگر جواب قانع کننده ندادند و محل نگذاشتند همین‌طور مراحل به مراحل، مراتب به مراتب دارد بعد اگر باز هم یقین دارید حجت شرعی دارید و قطع دارید که یک جایی بی‌عدالتی شده و نهادهای قانونی هم رسیدگی نمی‌کنند شما به نهادهای بالاتر گزارش میدهید بعد می‌توانید توی رسانه‌ها و فضاهای مجازی و این طرف و آن طرف بیاورید و بگویید. منتهی باید پیش خدا جواب داشته باشد بی‌خودی بی‌آبرو نکنید، مردم را مأیوس و بدبین نکنید. بعد هم آمادگی داشته باشید که اگر نهی از منکر کردید هزینه دارد، ثواب هم دارد نترس. اگر مطمئن شدی که شرعاً درست است، الآن یک کسانی را دارند می‌گیرند که تا 6 ماه پیش می‌گفتند این‌ها مسئولین هستند، تضعیف‌شان نکنید، الآن گرفتند زندان‌شان انداختند. بالاخره یک عده‌ای مقاومت کردند تا این‌ها افشاء شدند. پس شما در موضوع و روش قطعیت پیدا کنید، همه این‌ها را رعایت کنید. می‌گوید آقا من قطع دارم والله همین‌طور است، این ظلم است، بیّن است، روشن است، حرف او را هم شنیدم آن را هم شنیدم، من مدرک داریم و یقین دارم که این‌ها دروغ می‌گویند. خیلی خب آن‌جا اگر مرد میدانی بسم‌الله! بگو برای خدا هم بگو، هزینه‌اش را هم بپذیر، ممکن است زندان هم بیفتی، کتک هم بخوری، آن هم به خاطر خدا بپذیر. دیگر یک وقتی وسط‌هایش با خدا قهر نکنی، با انقلاب قهر کنی و... من چند بار گفتم زمان جنگ، سال 63 از جبهه آمده بودم مجروح بودم از بیمارستان با عصا راه افتادیم این کارتن‌خواب‌ها را جمع کنیم زمستان 63 بود توی برف‌ها. هرجا بردیم دیدیم جایی به عنوان گرم خانه، گداخانه برای این‌ها نیست آن موقع نبود. بعد رفتیم دادگستری دعوا و جیغ و فلان، راهم ندادند، با عصا زدم در دفتر رئیس دادگستری خراسان را باز کردم ریختم سرم من را کتک زدند فکر کردند من آمدم رئیس دادگستری را بزنم، کتک هم خوردم زدند بازداشت شدم، قشنگ زندان رفتم، هرچه هم می‌گفتند اسمت چیست می‌گفتم من بسیجی‌ام. می‌گفتند فامیلی‌ات چیست؟ می‌گفتم بسیجی‌پور! برای چه تو چه کار داری؟ گفتم من اصلاً مسئله شخصی ندارم من برای این کارتن‌خواب‌ها در زمستان توی برف‌ها آمدم بگویم. بعضی از این‌ها را پدرم گفت به خانه‌مان بردیم. بعضی از اینها شب‌ها توی خانه ما می‌خوابیدند روزها هم گدایی می‌رفتند جا نداشتند شب بخوابند توی زیر زمین می‌آمدند. آن‌جا گفتم باید این‌ها را جمع کنید این کارتان خلاف اسلام است، باید این‌ها را جمع کنید اگر کار می‌کنند که هیچی، اگر دیوانه است، روانی است، بیچاره است، مریض است، روغن توی خودش می‌ریزد توی برف و سرما، یعنی چه از کنار این‌ها رد می‌شوید؟ وظیفه حکومت اسلامی این است که این‌ها را جمع کند. خب این‌قدر فشار آوردیم که آن زمان یک اقدام محدودی کردند بعد هم چندتا کارتن‌خواب در تهران مُردند، البته مسئولین آمدند توضیح دادند که این‌ها اکثرشان معتادند یا ایدز و هپتاتیت دارند، ده بار بردند ترک‌شان دادند باز دوباره شروع می‌کنند. این‌طوری نیست که این‌ها از گرسنگی افتاده باشند یک اقلیتی این‌طوری‌اند، اکثرشان معتاد و بیمار هستند. گفتم بالاخره هرچه که هستند کنار خیابان که نباید بمیرند. بچه‌های عدالتخواه آن موقع سال 79- 80 بود مجلس ختم برای این کارتن خواب‌هایی که مرده بودند گرفتند. من هم منبری این مجلس ختم شدم رفتم صحبت کردم. چقدر به ما حمله شد، فحش و دعوا. ولی این‌قدر ایستادیم یعنی آن بچه‌ها ایستادند تا بالاخره شهردای آن موقع و هم دولت آن موقع، آن موقع دولت خاتمی بود، شهرداری احمدی‌نژاد بود، بعداً کم‌کم در دوره‌های بعد 7- 8 سال بعد، رئیس جمهور هم عوض شد کم‌کم گداخانه‌ها را شهرداری و دولت با هم همکاری کردند ساختند. خب یک جاهایی باید هزینه بدهیم. برای جمهوری اسلامی جبهه است خب جبهه‌ام را می‌روم برای این‌ها هم عیبی ندارد می‌گوییم کتک هم می‌خوریم. اگر این‌ها برایت احراز شده و آمادگی آن را هم داری، به وظیفه شرعی‌ات عمل کن. منتهی این را بدانید خروجی نهی از منکر نباید یأس مردم باشد که بگویند ای بابا، پس معلوم می‌شود همه دزدند، همه فاسدند. همه خراب‌ند. این نباید باشد. خروجی نهی از منکر ما نباید یک چیز صد تُنی را فدای یک مسئله دو کیلیویی کنی، اهم و مهم را باید دقت کنیم. این نباید باشد ولی احقاق حق چرا.

یکی از حضار: راهکار برای جلوگیری از فساد مالی چیست؟ در کشور ما، دولت.. طرف توی اطلاعات عراق بود، جاسوسی می‌کرد اطلاعات را برای عراق می‌فرستاد وقتی که کار از کار تمام شده بود تازه فهمیدند که این آقا جاسوس بود. راهکاری برای این فساد مالی و فساد اخلاقی دارید؟

یکی دیگر از حضار: منظورشان این است که شورای عالی انقلاب فرهنگی که انجام می‌شود...

جواب استاد: راهکار برای کل فساد مالی و جاسوسی... این ربطی به سؤال این نداشت الکی سؤال خودت را نپرس! خیلی جالب است یک سؤال دیگر می‌کند می‌گوید منظورش این است که فلان. اصلاً این سؤال ربطی به آن نداشت! راهکارهای کاملاً عقلانی مشروع وجود دارد در بعضی از کشورهای دنیا هم هست برای شفاف‌سازی مسیر اموال عمومی، مالیات‌ها، نظارت بر گمرک، یک کمی باید از عقل‌تان استفاده کنید و یک کمی هم اراده بر اصلاح. این را شما باید مطالبه کنید شماها باید صد بار بگویید نظام گمرک، نظام مالیات، این‌ها باید شفاف، عالمانه، اسلامی، علمی، عقلی باید بشود خودتان هم به عنوان یک دانشجو راجع به این مسائل فکر کنید. راه حل‌هایی را طرح کنید. شما چه پرسیدید؟

همان: شورای عالی انقلاب فرهنگی که تشکیل می‌دهید متقابل اجرایی هم می‌شود؟

جواب استاد: نه دیگر، دعوایمان سر همین است. اگر بخواهند اجرا می‌کنند نخواهند نمی‌کنند.

همان: ضمانت اجرایی ندارد؟

جواب استاد: ضمانت اجرا چرا، دستور امام(ره) هست، رهبری هست. مصوبات خودش هست ولیکن وقتی نمی‌خواهند بکنند نمی‌کنند. نمی‌شود که رئیس شورا را بگیری بازداشت کنیم.

یکی از حضار: سلام علیکم. می‌خواستم بدانم چرا در این سال‌ها مسئولیت سیاسی در حد نمایندگی انتخاب نکردید. سؤال دوم این که می‌خواستم ببینم نظرتان در مورد واکنش‌هایی که از طرف بعضی از مراجع صورت گرفت چه بود؟

جواب استاد: نظر یکی دوتا از مراجع، راجع به بحث‌های ما در فیضیه چیست؟ من معتقدم که مطالب درست منتقل نشد و درست شنیده نشد و الا همین حرف‌ها را خود این آقایان هم قبلاً گفتند. یعنی اتفاقاً این‌ها جزو آن مراجعی هستند که قبول دارند که در نظام آموزشی – پژوهشی حوزه اصلاحاتی انجام شده و اصلاحات بیشتری باید انجام شود، متأسفانه بعضی از مسائل بد شنیده شد و لذا بنده هم ادامه ندادم چون معتقدم که این طرح دشمنان است که می‌خواهند این بحث‌های فرعی پیش گرفته بشود. اصل حرف ما چیزهایی بود که بارها امام(ره) گفته، رهبری گفته، شهید مطهری،‌ شهید بهشتی، این‌ها مبانی انقلاب اسلامی بوده است و خیلی از مراجع هم این‌ها را گفتند منتهی با لحن‌های دیگری. هیچی به نظر من این سوء تفاهم است و بعد سوء استفاده بعضی‌ها در رسانه‌ها.

یکی از حضار: استاد ببخشید، در برهه تاریخی معاصر و صدر اسلام یک چیز اشتراک است و این که وجه انقلاب پیامبر و انقلاب امام، مردم در یک فاصله‌ای رفاه‌طلب شدند حالا نمی‌دانم این را پای آلزایمر ملت بگذاریم که یک دوره آمدند نظام اصلاحات، حالا به لحاظ فرهنگی چه جوابی باید به آن داد؟ و اگر تقصیر قشر انقلابی می‌شود ما کجا کم‌کاری کردید؟

جواب استاد: خیلی سؤال قشنگی بود. ایشان می‌گوید در صدر اسلام هم این اتفاق افتاد که چرا مردم، می‌دانستند امام حسن(ع) حق است ولی ایشان را جلوی معاویه تنها گذاشتند. به علت رفاه‌طلبی و دنیاطلبی. ایشان هم می‌گوید الآن هم در جامعه ما یک چنین اتفاقی افتاده یا دارد می‌افتد، که ممکن است ملت بگویند که حرف‌های شما درست است، بخشی از ملت بگویند حرف‌های شما درست است اما ما حال آن را نداریم! می‌خواهیم هرکس بیاید بیاید، ما حال و هول‌مان را بکنیم! اگر این‌طور که شما می‌گویید واقعاً یک ملتی این‌قدر سقوط کرده باشد و سقوط بکند که حاضر باشد شرف و عزت خود را بدهد و با توهمات خودش به یک رفاهی برسد که این‌ها هم توهم است واقعیت نیست که هرجا آن‌ها حاکم شدند وضع بدتر شده است. اتفاقاً زمان امام حسن(ع) همین‌طور شد. امام حسن(ع) فرمودند اگر مبارزه نکنید من دارم آن روز را می‌بینم که بچه‌های شما در خانه بچه‌های این‌ها بایستند حق مسلّم خودشان را گدایی کنند و تحقیر بشوند و همین اتفاق افتاد. به همین دلیل هم بود که بعدها همین مردم گفتند عجب غلطی کردیم به امام حسن(ع) چند بار آمدند گفتند که آقا قیام کنید گفت الآن دیگر نمی‌شود! بعد به امام حسین(ع) گفتند قیام کنید، امام حسین(ع) گفتند نمی‌شود تا معاویه هست دیگر نمی‌شود. آن لحظه‌ای که باید قیام می‌کردید نکردید این دست ما نیست که هر لحظه خواستیم قیام کنیم انگار که آقا دکمه قیام را بپیچانید بزنید! این‌طوری که نیست، شرایط باید آماده باشد. نمی‌شود. اگر یک ملتی واقعاً این‌قدر سقوط کرد که می‌فهمد حسن(ع) حق است ولی تن به معاویه می‌دهد آن ملت لیاقت امام حسن(ع) را ندارد او لیاقت معاویه را دارد. نوش جانش. اگر یک ملتی بگوید که ما مقاومت و مبارزه را نمی‌خواهیم ما می‌خواهیم تسلیم شویم و خوش بگذریم، جواب این است که خوش نخواهد گذشت، قبلاً هم که این‌ها ارباب بودند خوش نگذشته بودند اصلاً به همین دلیل هم انقلاب شد چون خوش نمی‌گذشت! ولی آن وقت اگر یک ملتی و ملت‌هایی تصمیم گرفتند در یک مسیری باشند هیچی، وقتی می‌گویی و عمداً به حرف گوش نمی‌کنند بگذار بروند شما دیگر وظیفه‌ای نداری. وظیفه آگاهی بخشی داری،‌ در حد توان مقاومت می‌کنی، ‌اما دیگر شما مسئول بدبختی و خوشبختی کسانی که می‌خواهند بدبخت باشند نیستید.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha